ابزار وبلاگ

عشق دروغه عشق دروغه

عشق دروغه

تنهايي تا چقدرررررررررررررر

ساعت اتاق را خوابانده ام !
.
بی کوک ، بدون باطری
تا حتی هوس یک ثانیه حرکت هم
به سرش نزند . . !
.
.
گورِ پدر دقایق !
.
بی تو بودن شمارش نمیخواهد . . .
[ شنبه 25 آبان 1392 ] [ 7:44 ] [ امير ] [ ]

غمممممممممممممممممممممم

حتما بخونيد خيلييييييييييييي قشنگه

 

اولین روز که چشمامو وا کردم دیدم یکی کنارم نشسته

 

 

 

داشت به چشمام نگاه میکرد بهش گفتم تو کی هستی؟

 

گفت: من پیشت میمونم ولی بهت نمیگم کی هستم

 

گفتم : تا همیشه پیشم میمونه

 

گفت : آره

 

گفتم : باهام بازی میکنی؟

 

گفت : نه

 

 

گفتم : واسه چی؟

 

گفت : من فقط پیشت میمونم ولی کاری واست نمیکنم

 

من هم گریه کردم اومد اشکامو پاک کرد

 

گفت : هنوز گریه نکن

 

گفتم : واسه چی؟

 

 

گفت : هنوز وقتش نرسیده

 

من هم بیشتر گریه کردم

 

 

مامانم اومد منو بغل کرد

 

اون گفت : میدوی این کیه

 

گفتم : نه

 

 

گفت : این مادرته

 

 

گفتم : مادر چیه؟

 

 

گفت : مادر دلسوز ترین فرد دنیاست خیلی هم دوست داشتنیه

 

 

گفتم : باهام بازی میکنه؟

 

 

گفت : آره

 

 

گفتم : من مادر رو بیشتر دوست دارم تا تو

 

 

گفت : ولی...

 

 

گفتم : ولی چی؟

 

گفت : اون تو رو تنها میزاره

 

 

گفتم : نه اون منو دوس داره تنهام نمیزاره

 

 

گفت : تنهات میزاره

 

 

منم دوباره گریه کردم دیدم یکی اومد دست رو سرم کشید

 

 

اون گفت : این رو میشناسی؟

 

 

گفتم : نه

 

 

گفت : این پدرته

 

 

گفتم : پدر

 

 

گفت : آره

 

گفتم : این کیه ؟

 

 

گفت : این مهربان ترین فرد دنیاست خیلی هم دوستت داره

 

گفتم : باهام بازی میکنه؟

 

 

گفت : اره ولی آخر تنهات میزاره

 

 

گفتم : تو دروغ میگی اون منو دوست داره

 

دیدم یکی اومد بالای سرم دستامو گرفت و یه بوس به دستام داد

 

 

گفت : میدونی این کیه؟

 

 

گفتم : نه

 

 

گفت : این خواهرته

 

 

گفتم : خواهر

 

 

گفت : آره خواهر ، هم راز ، هم درد ، هم بازی

 

 

گفتم : این پیشم میمونه

 

گفت : نه این هم تنهات میزاره

 

 

گفتم : آخه چرا ؟اون که منو دوست داره

 

گفت : همه دوستت دارن اما فقط من پیشت میمونم و تنهات نمی زارم

 

گفتم : نه

 

وبعد دیدم یکی اومد بغلم کرد و باهام بازی کرد

 

گفت : میدونی این کیه ؟

 

گفتم : این همونیه که منو تنها نمی زاره

 

گفت :نه اون هم تو رو تنها میزاره

 

گفتم : نه نه نه

 

 

گفت : اون برادرته دوست داره هر چی میخوای واست میاره ولی بهش دل نبند

 

گفتم : چرا؟

 

 

گفت : تنهات میزاره

 

 

بعد روزها گذشت سال ها گذشت تا من بزرگ شدم و با آدم های دیگری آشنا شدم

 

ولی اون همش می گفت اونها تو رو تنها میزارن

 

 

تا روزی که....

 

داشتم قدم میزدم دیدم یکی داره نگام میکنه اول بهش توجه نکردم و رفتم

 

روز بعد وقتی از اونجا گذشتم دیدم دوباره اونجا ایستاده و به من خیره شده من هم اهمیتی بهش ندادم و سریع از اونجا گذشتم

روزها گذشت و اون همین جور به من خیره میشد

 

 

وقتی اون رو میدیدم داشت بهم لبخند میزد همیشه یک شاخه گل سرخ توی دستاش بود یک روز که داشتم از اونجا گذر میکردم

دیدم یکی اومد جلوم ایستاد و شاخه گلی به طرف من گرفت وقت نگاش کردم دیدم خودشه همونی که همیشه منتظرم بود ب

ه

چشماش نگاه کردم خودشو اورد جلو تر بهم گفت دوستت دارم ....

 

 

دیدم یکی بهم گفت : تنهات میزاره

 

آره خودش بود اونی که همیشه باهام بود و می گفت تنهام نمیزاره

 

 

گفتم : اون که دوستم داره

 

 

گفت : این دلیل موندن نیست

 

 

من هم اون گل رو از اون گرفتم

 

 

هر روز منتظر من به درختی تکیه میکرد با یک گل سرخ

 

کم کم معنی عشق رو فهمیدم آره اون عاشق من شده بود

 

اما من از جدایی میترسیدم خیلی....

 

روزی رسید که دیدم کنار درخت کسی نیست دیدم یک نامه با یک گل سرخ کنار درخت بود

 

وقتی نامه را باز کردم نوشته بود تو تنهاترینی

 

به خیابون نگاهی کردم دیدم خودش بود اما دستاش توی دستای یکی دیگه....

 

توی همون لحظه دیدم یک دست روی شونه هام گذاشت

 

گفت : دیدی گفتم باتو نمیمونه

 

من هم بغض گلوم رو گرفته بود به آرامی گریه کردم

 

گفتم : تو که تنهام نگذاشتی

 

گفت : آره من تنها کسی هستم که کسی رو تنها نمیزارم

 

گفتم : تو کی هستی؟

 

گفت : غم

گفتم :غم

 

گفت : آره اونی که با همه میمونه هیچ کسی رو توی تنهایی تنها نمیزاره

 

اشکامو پاک کردم و رفتم جایی که دیگه کسی منو پیدا نکنه

 

اما تنها کسی که منو تنها نگذاشت غم بود ...

[ سه شنبه 14 آبان 1392 ] [ 18:22 ] [ امير ] [ ]

هم نفس

اونکه میگفت جونش به جونت بسته است / حالا داره به گریه هات میخنده                                       اونکه میگفت بدون تو میمیره / دروغ میگه دلش جنس کویره
                دروغ میگه تو گوش نده به حرفاش / نگو میخوای هنوز بمونی باهاش
                                 خیال نکن بدون اون میمیری / بذار بره ، نباشه جون مي گيري                                                                                                                                                                                                 

 


 
[ دو شنبه 6 آبان 1392 ] [ 15:29 ] [ امير ] [ ]

بي وفاييييييييييي خيلي

                            رفتم سربازي اومدم ديدم                                                                                       
[ دو شنبه 6 آبان 1392 ] [ 15:6 ] [ امير ] [ ]

 

                        

 

 

 

              نمیدونم چرا به هرکی میرسیم میگه عشق کشکه؟؟؟؟؟؟

 

 

                                حالا جدی کشکه؟؟؟؟

 

     یه بنده خدایی میگفت: یه بار بابام داشت نصیحتم میکرد گفت بچه عشق مثل کشکه...!

 

         اونم جواب میده زندکی هم مثل آشه...آش بدون کشک هم خوشمزه نیست

 

 

                 حالا ما آخر نفهمیدیم عشق لازمه ی این آشه یا نه؟؟؟؟؟

 

                شما آش بدون کشک بیشتر بهتون میچسبه یا با کشک؟؟؟

 

 

 

[ یک شنبه 5 آبان 1392 ] [ 23:42 ] [ امير ] [ ]

نفس

 


به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم

به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم

به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم

به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم

به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید

به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را

چون نهری گوارا نوشید

به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت

به خاطر روی زیبای تو بود

که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند

به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود

که دست هیچ کس را در هم نفشردم

به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود

که حرفهای هیچ کس را باور نداشتم

به خاطر دل پاک تو بود

که پاکی باران را درک نکردم

به خاطر عشق بی ریای تو بود

که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم

به خاطر صدای دلنشین تو بود

که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست

عزیزم...

عشق را در تو  ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن 

وتپیدن را به خاطر تو دوست دارم

من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر

وبستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم

من بهار را به خاطر شکوفه هایش

زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را

 به خاطر تو دوست دارم

 

[ یک شنبه 5 آبان 1392 ] [ 22:58 ] [ امير ] [ ]